راستی ستیا جونی یادم شد بگم دیشبم یه صحنه من و مامانیتی ترسوندی و موقعی که مامانیت داشت بهت شیر میداد بالا آوردی منو مامانیت ترسیدیم و مامان جون شهنازم مثل همیشه دعوامون کرد و گفت واسه چیزای الکی نگران نشین
ولی واقعا خیلی لحظه ی وحشتناکی بود
شب تا صبح کنار وروجکم
سلام به عزیزدلم و دوستای خوشگلش
خب اول از شیطونیت بگم و ازین که همه رو ترسوندی...دیروز بعد از ظهر خونه ی شما مهمونی بودو قرار همه ی فامیل بیان خونه ی شما برای دیدن شما و مامانیت...اما مثل اینکه شما سر ظهر همه رو ترسوندی وروجک وبه خاطر اینکه همش جیش میکردی سریع بردنت دکتر اما خداروشکر دکتر گفت که نگران نشیم چون این چیزا کاملا طبیعیه...خداروشکر که بخیر گذشت...دیشب من شب پیشت موندم و خداروشکر کمتر از شبای دیگه بیدار بودی و ساعت 3 بالاخره خوابیدی...
صبح ازت چند تا عکس بامزه موقعی که خواب بودی گرفتم که تو پستای بعدی میذارمشون
و اما....دوست جونا ازتون خواهش میکنم واسم دعا کنید چون فردا 25 اردیبهشت ماه من آزمون استعداد های درخشان دارممم...حتی اگه 60 % سوالات رو هم درست جواب بدم قبول میشممم
تورو خدا واسم دعا کنید دوست جونا تا ازمون فردا و همه ی امتحانای خرداد ماهم رو بخوبی بگذرونم
باااای دوست جونااا
دوستون دارم...ستیا جونم عاشقتم نفسی
بوووووووس
توت فرنگی کوچولوی من
عزززیزم این لباس توت فرنگی هات خیلی بهت میاااد مامانیتم از این لباسات خیلی خوشش میاد
......
اینجا تود بیمارستان پاستور طبقه ی دوم اتاق 254 هستش...هیچ وقت لحظه هایی که تو این اتاق بودیمو یادم نمیره ستیاجونمممم
مامان جون شهنازه استرسی
مامان جون شهناز و خاله جون و من یکسره با همین کتاب دعا قران میخوندیم و مامان جون شهناز خیلی استرس داشت و هی میگفت تند تند بخونیدو کتابو بدین من
توی اتاق بیمارستان
اینجا خاله جون تازه داشت توی اتاق بیمارستان نماز ظهرش رو میخوند و دعا میکرد که شما زود تر بیای و مامان جونت راحت شه
زندگی من
قربونت بشم که چشمات یکسره بازه نفسی
وقتی به خاطر اجیر بودنت از مامان جون شهناز پرسیدم گفتن نی نی های که مث شما طبیعی به دنیا میان خیییلی اجیرن
وقتی به خاطر اجیر بودنت از مامان جون شهناز پرسیدم گفتن نی نی های که مث شما طبیعی به دنیا میان خیییلی اجیرن