شب تا صبح کنار وروجکم

سلام به عزیزدلم و دوستای خوشگلش

خب اول از شیطونیت بگم و ازین که همه رو ترسوندی...دیروز بعد از ظهر خونه ی شما مهمونی بودو قرار همه ی فامیل بیان خونه ی شما برای دیدن شما و مامانیت...اما مثل اینکه شما سر ظهر همه رو ترسوندی وروجک وبه خاطر اینکه همش جیش میکردی سریع بردنت دکتر اما خداروشکر دکتر گفت که نگران نشیم چون این چیزا کاملا طبیعیه...خداروشکر که بخیر گذشت...دیشب من شب پیشت موندم و خداروشکر کمتر از شبای دیگه بیدار بودی و ساعت 3 بالاخره خوابیدی...

صبح ازت چند تا عکس بامزه موقعی که خواب بودی گرفتم که تو پستای بعدی میذارمشون

و اما....دوست جونا ازتون خواهش میکنم واسم دعا کنید چون فردا 25 اردیبهشت ماه من آزمون استعداد های درخشان دارممم...حتی اگه 60 % سوالات رو هم درست جواب بدم قبول میشممم

تورو خدا واسم دعا کنید دوست جونا تا ازمون فردا و همه ی امتحانای خرداد ماهم رو بخوبی بگذرونم

باااای دوست جونااا

دوستون دارم...ستیا جونم عاشقتم نفسی

بوووووووس


تاریخ : 25 اردیبهشت 1394 - 00:24 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 656 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ما اومدیم...

سلام  به خوشگل ترین دختر دنیا و دوستای نی نی پیجی... ما اومدیم...با پر از خبر ها خوب 

خب بذارین از همون اولش شروع کنم...خانم دکتر بدجنس قبلی مامان جونت خانم (آهنچیان) حدودا چند روز قبل از زایمان مامان جونت بدون اینکه اطلاعی به مریضاش بده رفت کانادا 

حالا بگذریم اما تو این وضعیت خانوم دکتر مهربون(مریم تیموری)به کمک مامانیت رسید و مامان جونیت رو راضی کرد تا طبیعی زایمان کنه...شما روز بیستم اردیبهشت توی بیمارستان پاستور ساعت 8 شب و دقیقا همزمان با پخش شدن الله اکبر اذون مشهد به دنیا اومدی...از ساعت 2 تا 5 من به همراه خاله جون مهربونتو مامان جون شهناز توی بیمارستان بودم ولی ساعت 5 رفتم خونه ی مامان جون شهناز

ساعت 8:10 دقیقه من همینطور شانسی به مامان جون شهناز زنگ زدم و همون لحظه برابر شد با جیغ خاله جون که گفت وااای مامان بیا بچه رو ببین که الان میبرنش و مامان جون شهناز نامرد هم تلفنو قطع کرد

منم مثل جت حاضر شدمو به دایی علی ینی عمو علی جونه خودم زنگ زدم و عمو علی گفت سریع بیام پایین و من سریع توی ماشین نشستم و هی میگفتم تدتر برو دیگه عمووو

امیرعلی هم یه کوچولو حسودیش میشد و منو دعوام میکرد

وقتی رسیدم حدودا دو ساعت بعدش تو مامانیت رو با هم آوردن و من داشتم از تعجب میمردم و از خدا هزار بار تشکر میکردیم

فکر نمیکردم حال مامانیت انقدررر خوب باشه

فرداش شما رو آوردن خونه و من بیشتر اوقات خونه شما ام و خیلی خوشحالم که فاصلمون فقط 3 تا طبقس

عاشقتم عزییییزم

بوووووووووووس


تاریخ : 23 اردیبهشت 1394 - 00:55 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 577 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دندون درد مامانی

سلام عشقیممممم

مامیت چند روز بود دندونش خیلی درد میکرد ازاخر هم مجبور شد دندونش رو جراحی کنه... دیشبم لپش اندازه ی بادکنک شده بود . میگفت موقعی که داشتن دندونشو جراحی میکردن خیلی تکون میخوردی انگاری ناراحت بودی...ای جونم من فدات بشم آخه که ناراحت بودی توت فرنگیم


تاریخ : 11 اردیبهشت 1394 - 03:23 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 582 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تولد کپل مپلیم امیرعلی مبااارک

سلام به جوجه کوچولوم ستیا

امشب 24 فروردین و تولد امیرعلیه

امشب فکر کنم کلش رو خوابیده بودی و هرچی منتظر بودم که تکون خوردنت رو ببینم به گفته ی مامیت زیاد تکون نخوردی

امیرعلی

چهارمین سالگرد به دنیا اومدنت مبارک کپل مپلیم

دوستون دارم تو و امیرعلی رو #زیااااد

بووووووس

بای بااااای


تاریخ : 25 فروردین 1394 - 09:45 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 1307 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

شروع نوشتنم برای فرشته ی آسمونیم

امروز 19 فروردین

وقتی که یک ماه دیگه به تولدت مونده

تصمیم میگیرم ازین به بعد نوشتنی هارو توی این وبلاگ یعنی خونه ی مجازی من و تو برات بنویسم

#ستیای_من


تاریخ : 19 فروردین 1394 - 22:59 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 696 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی