سلام عزیزدلم...ستیا جونی شارژر لبتاب من مشکل پیدا کرده بود و لبتابم شارژنداشت عزیزم برای همین نتونستم یه مدت بیام عکسای خوشگلت رو بذارم...معذرت جوجو....یه عالمه کار های جدید یاد گرفتی که همه رو برات مینویسم...الان حدودا یک هفتس که خونه ی مامان جون شهنازین چون مامانیت مریضه....بابایت هم که چندروزه تهران بود و دیروز تازه اومد و مامانت تو رو برد جای باباییت تا ببینت بعد هم بره خونتون و استراحت کنه...اما تو باباییت رو که دیدی زدی زیر گریه و اصلا بغلش نرفتی...باباییت هم گریش درومد خخخخخ....وایی ستیا فدات بشم تازگیها از بغل من فقط بغل مامانیت که میری گریه نمیکنی و هرکی تورو از بغلم بگیره کلی گریه میکنی و دوباره میای بغل خودم...عاشقتم عروسک جون...بوس بوس