اردیبهشتی کوچولویه من

سلام ستیا ی عزیزم....خوبی ستیا گلی؟

باید روز 24 ماه رمضان بری برای واکسن دو ماهگی....امیدوارم زیاد اذیت نشی دختر مهربون....هروقت بغلت میکنم وقتی میخوام خودم بشینم یا تورو روی زمین بذارم گریه میکنی....تازه شبا هم نمیخوابی و میگی فقط منو بغلم کنید و راه برید....شبی که از حرم برگشتیم تا بعد از اذان صبح بیدار بودی تا بالاخره مجبور شدیم دست به روش پتو بزنیم....گذاشتیمت توی پتو و انقدر تکونت دایم تا خوابیدی....من مطمعنم بیشتر جیغای که میزنی ماله اینه که بدن درد شدی و مامانیتم همینو میگه....عزیزدلم اگه گریه نکنی ما مجبور نیستیم بغلت کنیم و اینطوری دیگه بدنت درد میگیره...حداقل حتی نمیخوای با تشکت بغلت کنیم فقط باید بدون تشک بغلت کنیم وگرنه گریه میکنی...عزیزدلم قول بده دیگه مامانیت رو اذیت نکنی...یادش بخیر عمه ی نازنازی حتی تا قبل ازینکه شما دنیا بیای از آمپول هم میترسید ولی نمیدونم چطوری یه عالمه درد رو برای دنیا اومدنت تحمل کرد خوشگل خانوم.... تازه بگم که ستیا جون از دوهفته ی پیش خودش پستونکش رو میگیره و دیگه نیازی نیس ما واسش پستونکش رو نگه داریم.... دوست دارم دختر خوبه من چه دختر خوبی باشی و چه همش بخوای گریه کنی و جیغ بزنی بازهم دختر عمه ی خوب و مهربونه خودمی....

ستیا جون وقتی عکس های روز های اولت رو نگاه میکنم میبینم که خیلی بزرگ تر شدی فرشته ی کوچولو ی من ... همش با خودم فکر میکنم تا وقتی تو بزرگ شی وبلاگت میمونه؟ یعنی میشه روزی که ستیا کوچولو بزرگ بشه و بتونه خودش وبلاگش رو بخونه؟ یادش بخیر ستیا...روز یکشنبه که از مدرسه اومدم و گفتم مامان پس این ستیا کی میخواد دنیا بیاد؟قرار بود یکی دو روز بعد از تولد من بدنیا بیاد ولی الان 5روز از تولدم گذشته...این مامان خانومه منم هیچی نگفت که مامانتو بردن بیمارستان ولی بابام که امد فهمیدم...میخواستم گریه کنم که چرا ما نمیرین بیمارستان مامانمم میگفت هنوز دنیا نیومده که بریم بیمارستان منم این چیزا توی گوشم نمی رفت و دوست داشتم هرطورشده بیام بیمارستان که همون موقع فرشته ی من دایی علی جونت زنگ زد و گفت حاضر باشم که بیاد دنبالم... خیلی خوشحال شدم و با سرعت جت حاظر شدم...وقتی رسیدیم بیمارستان هرچی خواهش کردم نذاشتن برم مامانتو ببینم و گفتن نمیشه....و اما بالاخره ساعت ده شب تو مامانیتو باهم آوردن توی بخش

یادش بخیر خیلی زوووووووود گذشت و ستیا ی خوشگلم خیییلی زود بزرگ شد

ستیا جونم من خییییلی دوست دارم عزیزدلم و همینطور بهترین پسر عمه ی دنیا امیرعلی رو

بووووووووووووووس.فعلا بای دختر عمه ی کوچولوی اردیبهشتیه من


تاریخ : 07 تیر 1394 - 02:39 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 613 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی