جوجه کوچولوم

جوجه کوچولوم

سلام عزیزدلم...ستیا جونی شارژر لبتاب من مشکل پیدا کرده بود و لبتابم شارژنداشت عزیزم برای همین نتونستم یه مدت بیام عکسای خوشگلت رو بذارم...معذرت جوجو....یه عالمه کار های جدید یاد گرفتی که همه رو برات مینویسم...الان حدودا یک هفتس که خونه ی مامان جون شهنازین چون مامانیت مریضه....بابایت هم که چندروزه تهران بود و دیروز تازه اومد و مامانت تو رو برد جای باباییت تا ببینت بعد هم بره خونتون و استراحت کنه...اما تو باباییت رو که دیدی زدی زیر گریه و اصلا بغلش نرفتی...باباییت هم گریش درومد خخخخخ....وایی ستیا فدات بشم تازگیها از بغل من فقط بغل مامانیت که میری گریه نمیکنی و هرکی تورو از بغلم بگیره کلی گریه میکنی و دوباره میای بغل خودم...عاشقتم عروسک جون...بوس بوس
تاریخ : 11 شهریور 1394 - 00:02 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 1110 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

یه روز خوب تو پارک

سلام عروسک...امیدوارم همیشه حالت خوب باشه....عزیزم دیروز(2 شهریور 94) با خاله جون و امیرعلی و مامانی+بهترین دوست من ندا رفتیم پارک 

خیییلی به همه خوش گذشت عزیییییزم شما هم اصلا اذیت نکردی و بی نهایت دختر خوبی بودی عشق من

وای  جوووووووونم توت فرنگی مممممن که انقدر تو خوشمزه ای 

وقتی که توی پارک کشف میکنیم توت فرنگی جان خودش شیشه اش رو میگیره بدون کمک ماااا....آفرین توت فرنگی کوچولو ی ناز و باهوشم

امیر علی جوجه ی شیطونم

وای از دست این پسر خاله ی شیطونت ستیا خانوم که هی با دو چرخه اش رفت اینور اونور و هی مارو نگران کرد...دفعه ی آخر هرچی گشتیم توی پارک رو نبود ازاخر قرارشد هرکی بره یک قسمت رو بگرده که قبلش من امیرعلی رو دیدم.شاید اگه امیرعلی نبود این همه به ما خوش نمیگذشت

توت فرنگی مون توی چمن

یک عکس سه نفره من و تو خاله زهرا...اما چون دیگه آفتاب غروب کرده بود خیییلی بی کیفت شد

اینم یک عکس خوشگل که ندا جونی زحمت کشید ازمون انداخت  که به دلیل اینکه امیرعلی خان دوربین تبلتم رو پفکی کرده بود تار شد

اینم عکسا ی نانازت وقتی که هوا دیگه کاملا تاریک شده بود:

دوسیت دارم پرنسس من...بازم آفرین که اذیت نکردی عروسک

و در آخر ستیای خسته در ایستگاه اول(جلوی در خونه ی ما)

عاشقتم توت فرنگیه خوشمزه ی من

بوس بوس گل من بااای تا های


تاریخ : 03 شهریور 1394 - 08:49 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 899 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

گفتنی ها و این روز های من و اردیبهشتی کوچولوم

سلام توت فرنگی من عروسک کوچولوم

جیگرطلا ی هر روز داری بزرگتر میشی و من هنوز باورم نمیشه ستیا ی ناز من دنیا اومده باشه و الان 3 ماه و 12روزش باشه

یادش بخیر عزیزدلم خیلی کوچولو بودی و وقتی دنیا اومدی فقط 3 کیلو 50 گرم وزنت بود فسقلی من

راستی عزیزم ای روزا هزار ماشاا... بیشتر از سن خودت قدت بلند شده عشقم مامانیت گفت قدت رو ولی من یادم نمیاد 

 خوشبختی یعنی:

"دخترعمه ی نازوفرشته ای مثل ستیا داشته باشی"

ستیا جونم امروز 1 شهریور هست و من دیگه از اول مهر باید برم مدرسه و شاید دیگه کمتر از قبل بتونم تو رو ببینم عشقم 

اما تمام سعی ام رو میکنم که مثل این روز هامون هر روز تو رو ببینمت و + اینکه درسام رو بخونم حواسم به دختر عمه ی اردیبهشتیم هم باشه

عشقم برام دعا کن که سال تحصیلی 94-95 هم به خوبی به پایان برسونم

ستیا جونم دوستایی که من دارم واقعا بهترینند و با اینکه بعضی هاشون خیلی از من بزرگتر هستن اما بازم همیشه با من همدردی میکنند و باهم دیگه مثل خواهر های واقعی هستیم

عروسک جون دوست خوب خیلی توی زندگی آدم تاثیر میذاره و داشت دوستای خوب=داشتن با ارزشترین چیز در زندگی

همیشه سعی کن دوستای خوبی برای خودت پیدا کنی عزیزترینم

ستیایی وقتی که میفهمم تو هم مثل من که دوستت دارم دوسم داری بهترین لحظه های دنیاست

وقتی که ناراحتی و باهات حرف میزنم انگار با زبون خودت خودت باهام حرف  میزنی و یک عالمه صدا از خودت درمیاری و هربار هم چهرت تغییر میکنه فرشته ی نازم...وقتی هم که درد و دل هات با من تموم میشه یه لبخند شکلاتی و میزینی و دستات رو طرفم دراز میکنی تا بغلت کنم.

واقعی قشنگ ترین حس دنیاست عروسکم

ستیا ی گلم من عاشقتم از ته قلبم

عشقم این روزا خیلی خوش خندی شدی و عاااااشق آینه و هستی و وقتی جلوی آینه میبریمت و باهات حرف میزنیم حتی تو اوج گریه هات و ناراحتی هات بازم میخندی 

الهی همیشه بخندی وروجکم

ستیا جونم خیلی دوست دارم بوووووووووووووووووس

فرشته ی نازم بازم از تو و دوست جونات و مامانی های خوبشون میخوام تا واسم دعا کنند و سال تحصیلی خوبی رو بگذرونم با نمره های خوب تر

دنیای” اردیبهشتی مان” را دوست دارم…
روزی اگر کم هم بیاوریم و
آرام به فرش زیر پایمان خیره شویم…
از مهربانی نگاهمان،
گلهایش به رویمان لبخند خواهند زد…!!

13 فروردین 94 و روز پایانی عید نوروز"عکسای مامانی با خاله و مامان جون آقاجون

و مامانیت که عااااااشق توت فرنگیه واسه همین تو هم مثل توت فرنگی خوشمزه شدی مربای توت فرنگیه من

ستیا ی قشنگم دیشب سالگرد ازدواج خاله ندا و عمو ابولفضل بود که هردوشون عاشق تو ان نانازم 

امیرعلی خیلی شیطونی کرد قربونش برم و کلی از دستش خندیدیم. جای جنابالی غرغرو هم خالی بود و به دلیل اینکه شما اذیت مثکردی مامانیت رو توی خونه....نتونستین بیاین...جات خالی بود عشقم

ستیااااااااااا نفسم دوستت دارم بی حد و اندازه

بای تا های 

 


تاریخ : 01 شهریور 1394 - 08:52 | توسط : مهدیه(دختر دایی ستیا جون) | بازدید : 1151 | موضوع : وبلاگ | یک نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی